شااااید آینده

مهاجرت به کانادا

شااااید آینده

مهاجرت به کانادا

بعد از سلام

چند وقتی که توی انفرادیم و دارم شدیدا برای ایلتس می خونم امتحانم اردیبهشت ماهه و چون خیلی اوضاع خوبی ندارم یک ماهی مرخصی گرفتم  و معلم خصوصی و کمبریج و نمونه تست و خلاصه از این بازیا ، تا حالا همیشه یادداشهام کاغذی بود اما از اون جائیکه عصر دیجیتال و ارتباطات هست و پیپر لس و از این حرفا دیدم برای یه فارغ التحصیل رشته کامپیوتر خوبه که به این جریان بپیونده ... دروغ نگم سه  و سال پیش هم در فکر share کردن حرف دل با دوستان صفر ویکی بودم اما وقتشو نداشتم اما حالا که غربت انفرادی داره از پا درم میاره شاید این تنها ارتباط با بیرونه ...

منم مثل خیلیا می خوام فدرال اقدام کنم فعلا که مشکلی به جز آیلتس ندارم  اگه قانونی چیزی سبز نشه دارم یه روزنه هایی به بیرون پیدا می کنم ...

راه سختی در پیش است تاریک و پر از فراز و نشیب نمی دانم شاید در پس این راه دری به سوی خوشبختی باشد و شاید پرتگاهی مرگ آور، بهرحال آزادیست هر چه باشد بهتر است از این کوره راه ...

به امید آزادی

آغاز کلام

پاپیون هستم حدود 28 ساله که زندانیم یعنی تو زندان به دنیا اومدم از همون لحظه تولد علامت جنس دوم بودن یا به اصطلاح قدیمی تر "ضعیفه" خورد توی پیشونیم ، تا 5 شش سالگی نمی دونستم دنیا چه خبره تا اینکه وقت مدرسه رفتن شد یهو دیدم به روز باید یه چیزی به اسم مقنعه نصفه روز توی سرم باشه نمی دونستم چرا اما تا از مدرسه تعطیل می شدم درش میاوردم  احساس می کردم دارم توش خفه میشم غافل از اینکه تازه این اول راهه ....

17 هیجده ساله بودم که دیگه تفاوتها و تبعیض ها داشت دیوونم می کرد یواش یواش باید انتخاب می شدم یکی باید پیدا می شد و با توجه به معیار سنجش زیبایی و البته تحصیلات و دارایی پدرم  منو می خرید حالا فرق نمی کرد نوع آشنایی چه جوری باشه به هر حال خریدنه بود ....

هنوز دو سه ماه از شروع برده داری من نمی گذشت که باردار شدم حق هیچ گونه تصمیم گیری درباره موجودی که در شکم داشتم نداشتم فقط باید مواظبش می شدم چون مامانش بودم و وظیفه بزرگ کردن و غذا دادن و تر و خشک کردن و تربیت کردن و دکتر بردن و .... با من بود اما دریغ از یک مولکول حق قانونی و تصمیم گیری برای آینده ....

بچه شیر خوره بود که برای ادامه تحصیلی که به دلیل موارد مذکور رها شده بود عزممو جزم کردم آخه عاشق درس خودن بودم ، تو  تمام مدت دنبال یه راه خروج از این قفس اونقدر خودمو به در و دیوار کوبیده بودم که دیگه نا نداشتم ، فکر مهاجرت افتاد تو سرم ابتدا به جز استرالیا به جای دیگه نمی شد فکر کرد تا اینکه قانون مهاجرت فدرال کانادا خبرش به گوشم رسید از همون موقع دارم براش تلاش می کنم نه اینکه عاشق کانادا باشم فقط می خوام از زندان فرار کنم و البته به هم سلولی ها م (همسر و فرزند ) هم کمک کنم .... خدایا کمک کن به همه عاشقان آزادی .............