شااااید آینده

مهاجرت به کانادا

شااااید آینده

مهاجرت به کانادا

آغاز کلام

پاپیون هستم حدود 28 ساله که زندانیم یعنی تو زندان به دنیا اومدم از همون لحظه تولد علامت جنس دوم بودن یا به اصطلاح قدیمی تر "ضعیفه" خورد توی پیشونیم ، تا 5 شش سالگی نمی دونستم دنیا چه خبره تا اینکه وقت مدرسه رفتن شد یهو دیدم به روز باید یه چیزی به اسم مقنعه نصفه روز توی سرم باشه نمی دونستم چرا اما تا از مدرسه تعطیل می شدم درش میاوردم  احساس می کردم دارم توش خفه میشم غافل از اینکه تازه این اول راهه ....

17 هیجده ساله بودم که دیگه تفاوتها و تبعیض ها داشت دیوونم می کرد یواش یواش باید انتخاب می شدم یکی باید پیدا می شد و با توجه به معیار سنجش زیبایی و البته تحصیلات و دارایی پدرم  منو می خرید حالا فرق نمی کرد نوع آشنایی چه جوری باشه به هر حال خریدنه بود ....

هنوز دو سه ماه از شروع برده داری من نمی گذشت که باردار شدم حق هیچ گونه تصمیم گیری درباره موجودی که در شکم داشتم نداشتم فقط باید مواظبش می شدم چون مامانش بودم و وظیفه بزرگ کردن و غذا دادن و تر و خشک کردن و تربیت کردن و دکتر بردن و .... با من بود اما دریغ از یک مولکول حق قانونی و تصمیم گیری برای آینده ....

بچه شیر خوره بود که برای ادامه تحصیلی که به دلیل موارد مذکور رها شده بود عزممو جزم کردم آخه عاشق درس خودن بودم ، تو  تمام مدت دنبال یه راه خروج از این قفس اونقدر خودمو به در و دیوار کوبیده بودم که دیگه نا نداشتم ، فکر مهاجرت افتاد تو سرم ابتدا به جز استرالیا به جای دیگه نمی شد فکر کرد تا اینکه قانون مهاجرت فدرال کانادا خبرش به گوشم رسید از همون موقع دارم براش تلاش می کنم نه اینکه عاشق کانادا باشم فقط می خوام از زندان فرار کنم و البته به هم سلولی ها م (همسر و فرزند ) هم کمک کنم .... خدایا کمک کن به همه عاشقان آزادی .............